جباریاین وبلاگ شرح دلتنگیهای کس است که به پاییز عمردلش رسیده باور داره که خزان رسیده
میدونه موهاش سفید شده وبه فصل سفید پوشی دل خودش داره نزدیک می شه
این صفحه سیاه روزگار جوانی و عشق گذشته دل عاشق شدمه
اینجا معبد راز و نیاز و آرامگاه روح سرگردان و عاشق منه
نترس از هجوم حضورم به جز یک دل عاشق خسته
چیزی با من نیست
تاریک تاریکم بی او
چون من کسی نا آشنا با خویشتن نیست....
او مرد در من آنکه با من مانده من نیست.........
خودمو میبینم ، خودمو میشنوم ، خودمو فکر میکنم
تا هستم بی او
سلاماش، همه ی عشقاش، همه ی درداش، تنهاییاش ... غم هایش مال من
من که بی او نبودم ، احساسات عاشقانه ام . همه وجودم مال او .
اگه دوست داری با من ببین با من اشک بریز
یا بذار باهات ببینم
با من بگو ، یا بذار با تو بگم
سلامامونو ، عشقامونو ، دردامونو ، تنهاییامونو ...